اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم(افشین یداللهی)

گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم
تو رو تا یه حس تازه با خودت تنها میزارم

گاهی وقتا توی خلوت میشه عشقو زیر و رو کرد
میشه بی ترس شنیدن با یه آینه گفتگو کرد

پشت یه سوال مشکل گاهی یه جواب سادس
خیلی وقتا این سواره که تو حسرت پیاده اس

بین بودن و نبودن گرچه یک ثانیه راهه
بین رفتن و نرفتن گاهی صد ساله سیاهه

توی تردید نگاهت پر خوابای ندیدس
تو یقین آرزوهات لحظه های نرسیدس

وقتی که میون راهی نگو آخرش همینه
همیشه تو پیچ جاده اتفاقی تو کمینه

گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم
تورو تا یه حسه تازه با خودت تنها میزارم

 

افشین یداللهی

لبت امر به منکر است(افشین یداللهی)

لبت
امر به منکر است
و چشمت
نهی از معروف
نَفَست
وسوسه ایست
که بر تنِ آدم نازل می شود
تا او را
به دوزخ ِ آغوشت
هدایت کند
تو
برگِ برنده ی شیطانی
که خدا
پنهانی
در دستِ او قرار داده
تا شکستش از شیطان را نیز
خود رقم زده باشد

 


افشین یداللهی

در خیابان هایی که(افشین یداللهی)

در خیابان هایی که
نم ِ باران، سیل می شود و
نمی توانند جمعش کنند
به آن سادگی که
سیل ِ جمعیّت را می خشکانند
در فصل ِ خاطراتِ تلخ و آرزوهای شیرین
دل های پُر و شکم های خالی
ذهن های خالی و جیب های پُر
دروغ های سربلند و
حقیقت های سرافکنده،
از نسل ِ بزرگسالان بی کار
کودکانِ کار به دنیا می آیند
خوابِ بیداری می بینیم و
یک شب
همه چیز
وارونه می شود
تا
به جای اصلی اش
بازگردد

 

افشین یداللهی

فکر می کنم ما دیشب مُرده باشیم(افشین یداللهی)

 

فکر می کنم
ما دیشب مُرده باشیم
مگر آنجا بهشت نبود؟
مگر هرچه خواستیم
نشد؟
حالا هم
احساس می کنم
فرشته ها
تو را بُرده اند که بیارایند
و پیش من باز گردانند
من
یا مُرده ام
یا
دیوانه شده ام

 


افشین یداللهی

 

چند نفر با من دشمن خواهند شد(افشین یداللهی)

چند نفر با من دشمن خواهند شد
اگر بفهمند
آنکه تو را از چنگشان در آورده
من بودم؟
همین حالا هم
نفرینهای سرگردانشان را
دور خودم حس می کنم
از این متمدن بازیها که بگذریم
در عشق
هنوز قانونهای بدَوی حکمفرماست
با اینهمه رقیبِ سرسخت
چاره ای جز شبیخون نداشتم
برای من
عشق یعنی
پیروزی یا شکست
در جنگی نابرابر


افشین یداللهی


وقتی عاشق نیستم اخبار را دنبال می کنم(افشین یداللهی)

وقتی عاشق نیستم
اخبار را دنبال می کنم
شعر ِ اجتماعی می نویسم
به طرز ِ احمقانه ای
عاقلانه رفتار می کنم
وقتی عاشقم
اخبار را دنبال نمی کنم
شعر ِ اجتماعی می نویسم و
شعر ِ عاشقانه
مرا می نویسد
و
به طرز ِ عاقلانه ای
احمقانه رفتار می کنم

 


افشین یداللهی

ژانویه 4, 2012

زن می تواند همسر ِ "ماندلا" باشد(افشین یداللهی)

زن
می تواند
همسر ِ "ماندلا" باشد
و روز ِ آزادیِ او
همراهِ معشوق ِ جوانِ خود
برای چند شب
خانه را ترک کند
بعد
در یک اجتماع ِ رسمی
به عنوانِ بانوی اوّلِ مملکت
در کنار ِ شوهرش
حاضر شود
مرد
می تواند
معشوق ِ همسر ِ کسی باشد
که سی سال
به خاطر ِ حرمتِ او
و همه ی آدم ها
از خانواده ی خود
دور بوده
و
خدا
می تواند
خالق ِ همه ی اینها باشد

 

افشین یداللهی

شرابِ موهایت را(افشین یداللهی)

 

شرابِ موهایت را
از آن سویِ آرزوها و رویاها
به من تعارف کرده ای

نخورده مست ترین مشتریِ میکده ای بسته ام
که حتی
از توَهُم ِ بویِ موهایِ بازَت
تعادلِ خود را از دست می دهم

تعادلی که
من را
به تو
نمی رسانَد


افشین یداللهی

از ما زشتها توقع ِ پاکدامنی ندارند(افشین یداللهی)

 

از
ما زشتها
توقع ِ پاکدامنی ندارند

پس ما
نجابتمان را
کجا عرضه کنیم

وقتی
زکاتِ "زیبایی"
پاکدامنیست ؟

 

افشین یداللهی

یک سالِ تمام با عاشقانه ترین شعرهایم(افشین یداللهی)

 

یک سالِ تمام
با عاشقانه ترین شعرهایم
ستایشش کردم
او
به هر کدام از آنها، فقط یک بار گوش کرد
و دیگر سراغشان را نگرفت
"عمو زنجیر باف" گفتن ِ یک طوطی
از شعرهایی که من برایش می سرودم و می خواندم
هیجان انگیزتر بود
یا من، بد شعر می گفتم
یا طوطی، بهتر از من شعر می خواند
یا او، معمولی ترین زنِ دنیا بود
*
یک سال از عمرم را
فقط با شعرهایی که برای او گفتم
عوض کردم
*
ارزشش را داشت...

 


افشین یداللهی

از دور به آتشفشان می ماند(افشین یداللهی)



از دور

به آتشفشان می ماند

این کوهِ یخ ِ بَزَک کرده،

من،
سرما زده
از فتح ِ او می آیم


افشین یداللهی

آن که برای فرار از بهشت(افشین یداللهی)

 

آن که
برای فرار از بهشت
دنبال ِ بهانه می گشت،
روی زمین
دنبال ِ مدینه ی فاضله
نخواهد رفت
خدا
هنوز
آدم را
نشناخته

 

افشین یداللهی

آنقدر درگیر ِ من بوده ای که بعد از رفتنم(افشین یداللهی)

آنقدر درگیر ِ من بوده ای
که بعد از رفتنم
باید تا آخر ِ عمر
تظاهر کنی عاشق ِ کسانِ دیگری
تظاهر کنی
عاشقانه کنارشان می خوابی
تظاهر کنی
عاشق ِ من شدنت، اشتباه بود
تظاهر کنی
من، لیاقتِ عشق ِ تو را نداشتم
و به دروغ بگویی
من دروغ می گفتم و.....
خودت می دانی
هیچکدام ِ اینها واقعیّت ندارد
تو
تا آخر ِ عمر
درگیر ِ من خواهی بود
و تظاهر می کنی
نیستی
مقایسه، تو را از پا در خواهد آورد
من
می دانم
به کجای قلبت شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب
نخواهی شد

 

افشین یداللهی

دیروز از کدام بذر ِ هفت هزار ساله(افشین یداللهی)

 

دیروز
از کدام بذر ِ هفت هزار ساله روییده ای
که خاطره ی هفتاد قرن حادثه را
در سکوت
به صدای تو سپرده است؟
... 
حرف که می زنی
انگار همه ی اسطوره های جهان
حقیقتِ تمام ِ افسانه های دنیا را
روایت می کنند
سبزینه ی چهره ات
از خونِ عاشقانه های بشریّت
سیراب شده
که برگهای گیسویت
بوسه بوسه
زمین را زیر ِ سایه می گیرد
از خشونتِ خاک خورده ی تاریخ
نرم روییده ای،
میوه های تو ممنوعه نیست
بالابلندِ جوانِ هفت هزار ساله!
نیامدگانِ دنیا
هفتاد قرن است
تو را می شناسند


افشین یداللهی


اعتماد می کنم به لبخندت به حرفت(افشین یداللهی)

اعتماد می کنم
به لبخندت
به حرفت
به بوسه ات
وقتی
به هیچ چیز اعتماد نیست
چاره ای جز اعتماد کردن
باقی نمی ماند
باید زندگی کرد
به همه چیز
می شود اعتماد کرد
تفاوت، در مدتِ آن است
از یک لحظه
تا
یک عمر
باید
لحظه لحظه
عمر را زندگی کرد

 

 

افشین یداللهی