من، عاشق ِ مطرودم ، آوارگی ام ، دودَم
اسطورهء هرجایی ، تاریخی ِ نابودَمحُرمت شکن ِ خویشَم ، آرامش ِ تشویشَم
زندیق ِ قسم خورده ، با فاجعه همکیشَم
افشین یداللهی
چرا این روزها کمی؟
چرا رنگ از روحت پریده؟
چرا تنت ناتمام است؟
قحط سالی ِ من
با رویش ِ تو تمام شد
تو همیشه فراوانی بودی
دوست ندارم بیشتر از تو باشم
دوست ندارم بیشتر از هم باشیم
من،تو را با هیچکس مقایسه نمی کنم
چرا از خودت کمتر شده ای...؟
افشین یداللهی
می خواهی من را به بی خبری از خودت، عادت بدهی؟
من به بی خبری از تو، عادت نمی کنم
من به نبودنت عادت نمی کنم
به بودنت عادت نمی کنم
من فقط می توانم عاشق بشوم
که شده ام
من را به هیچ چیز از خودت عادت نده
عادت نمی کنم
افشین یداللهی
روایت انسان
خواننده علیرضا قربانی
آدم به زمین آمد این حادثه رویا نیست
این فرصت بی تکرار عشق است معما نیستتا خواب حقیقت را صدگونه روایت کرد
هر قول سکوتش را تعبیر نهایت کرد
ما ساده ترین تفسیر از پیچ وخم عشقیم
با لذت حیرانی همراه غم عشقیم
آنان که در آیینه از هیچ نترسیدند
نادیده ترین ها را در آیینه ها دیدند
می شد سفر دنیا آسانتر از این باشد
آدم به هوس خو کرد تا خسته ترین باشد
در آتش پروانه پرواز نمی میرد
با بستن لب هرگز آواز نمی میرد
تاوان یقین را دوست بی مرگ نمی گیرد
مشتاق فنا اما با مرگ نمی میرد
افشین یداللهی
آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم
داغیم، نمیفهمیم تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمیخواهیم از فاجعه برگردیم
از مرهم یکدیگر تا زخمی هم بودن
راهی ست که به مقصد، با عشق سفر کردیم
شعریم و نمیخوانیم، شوقیم و نمیخواهیم
چشمیم و نمی بینیم، سبزیم ولی زردیم
این فصل پریشان را برگی بزن و بگذر
در متن شب بی ماه، دنبال چه می گردیم؟
بیداری رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره هامان را از خواب نیاوردیم
تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر در خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم..
افشین یداللهی
تنها راه ِ به هم رسیدن
نزدیکی ِ قانونی نیست
و گاه
فرسنگها فاصله
با خاطره ای
از میان می رود
افشین یداللهی
خبر خبر یکی اومد که هر چی قلب میبره
آهای آهای دیوونه ها اون از ما دیوونه تره
میون شهر بی صدا یک تنه غوغا میکنه
هزار تا چشم هاج و واج اونو تماشا میکنه
نه عاشقی سرش میشه نه گریه و نه التماس
دوره عاقلا گذشت نوبت ما دیوونه هاست
طبق طبق ستاره تو حراج چشم تاره شه
حریر گیسوش رو نگو که شب فقط یه تارشه
قطار قطار خراج اگه به شهر عقدش ببری
یه خنده گیرت نمیاد که از حراجش بخری
شب از چشاش گذشته تا رنگ سیاهی بگیره
ماه توی برکه ی چشاش نشسته ماهی بگیره
هر چی کمون بوده و هست از روی ابروش میسازن
کمون که ابروش نمیشه همینه جنگ و میبازن
نه عاشقی سرش میشه نه گریه و نه التماس
دوره عاقلا گذشت نوبت ما دیوونه هاست
قدح قدح نگاهمو تو جام چشمش میریزم
غزل غزل غرورمو به پای اسمش میریزم
نفس نفس صدای من به وسعت قیامته
اگه به دادم نرسه قیامتم ندامته
خواننده خشایار اعتمادی از آلبوم خاتون
از لحظه ای که بفهمی
طاقتم برای تحمل دوریت تمام شده
چقدر می توانی
برای زمان مناسبِ آمدن
صبر کنی؟
همانقدر که عاقلی
همانقدر که عاشق نیستی
افشین یداللهی
ارتشهای جهان
برای دزدیدن من
با هم رقابت می کنند
از وقتی که فهمیده اند
بوسه هایم
از هزار فرسنگی
درست روی لبهای تو
فرود می آیند
هنوز نفهمیده اند
راز این دقت
در لبهای توست
خودت را پنهان کن
افشین یداللهی
آن شب که تو
رقصیدی
آن شب که خواندی
تازه فهمیدم
چرا می گویند
رقص حرام است
موسیقی حرام است
اما نفهمیدم
چرا خدا این حرف را
تازه،
یک و نیم هزار سال پیش گفت؟
و چرا
فقط به ما گفت؟
افشین یداللهی
من
تمام سهمم از بهشت و حوریانش را داده ام
که تو را بگیرم
حالا
تنها در جهنم نشسته ام
که بیایی
افشین یداللهی
هر لحظه، یلدا می شد و خورشیدتر می شد دلم
دریای قحطی بود و باز، سیراب می شد ساحلمَ
این سالها که زندگیم، یک لحظه پیش از مرگ بود
دیدم تبر، تو حسرتِ این ریشهء بی برگ بود
افشین یداللهی
دسامبر 20, 2010
روزی که
تو
به دنیا آمدی
خلقتِ من
کامل شد
*
خدا
جهان را
در شش روز آفرید
و بعد از آن
یک روز استراحت کرد
من را
در دو روز آفرید
و بین ِ آن
دوازده سال
استراحت کرد
افشین یداللهی
بی گریه و مدح ای کاش، همراهِ دلش بودید
ای کاش به شعر ِ او ، یک بیت می افزودید
او اشک نمی خواهد، تعبیر ِبلا عشق است
او سبزترین خون است،چون،خونِ خدا عشق است
افشین یداللهی
مرزهای تَنِمان
بی قراری می کنند
در دستِ این مرزهای قراردادی
مرزهای تَنِمان
قرارشان
شکستن است
و
این مرزها
قرارشان
نشکستن
*
من و تو
قراری با مرزها نداریم
می شکنیمشان
بی هیچ قراردادی
افشین یداللهی