بوسیدمت
که بفهمی
فقط یک بوسه در دنیا نیست
که دچارَت می کند
بوسه ای رو کردم
روی بوسه ای که منّتش را می کشیدی
حالا
با دستِ پُر می روی
و بی دلهره ی از دست دادن
از سر ِ بی نیازی
می بوسی اش
این
به عشق
نزدیک تر است
افشین یداللهی
آخر قصه
آخر قصمه اما قصه ی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست
آرزوهامو برای خاطراتم دوره کردم
کجای خاطره باید پی آرزوم بگردم
خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست
برکه امنو نمیخوام وقتی موج خطری نیست
خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست
برکه امنو نمیخوام وقتی موج خطری نیست
***
میرسم نه واسه موندن من مسافرم همیشه
مث نوری که میادو رد میشه از دل شیشه
آخر قصمه اما قصه ی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست
خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست
برکه امنو نمیخوام وقتی موج خطری نیست
خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست
برکه امنو نمیخوام وقتی موج خطری نیست
افشین یداللهی
از ترانه ی تیتراژ سریال پژمان"
دلِ سردرگم ِ تو
میونِ این دو راهینه می مونه، نه میره
چه کار ِ اشتباهی!
دکتر افشین یداللهی
به بهار ِ زودهنگام ِ زمستانی
نمی شود اعتماد کردآمده
تا شکوفه ها را
سرما
بزند
افشین یداللهی
کدوم خواستن؟ کدوم جنون؟ کدوم عشق؟
شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی با هَمیم از عشق می گیم
نباشیم، قولمون حتّی، دروغه
از این عشقایی که زنجیر می شه
هَوَسایی که دامنگیر می شه
می ترسم، چون دلم بی اعتماده
به احساسی که بی تأثیر می شه
مثِ حرفی که نگاهی
نمی گفته و می گفته
اتفاقیه که گاهی
نمی اُفته و می اُفته
حس ِ یخ زدن تو آتیش
حالِ سوختنه، تو سرما
تو بیداری، یه خیاله
یه حقیقته، تو رویا
تو فکرش نیستیم و پیداش می شه
ولی وقتی که باید باشه، می ره
به حال و روز ِ ما کاری نداره
همیشه یا براش زوده یا دیره
نه اینکه عاشقی حالِ خوشی نیست
نه اینکه زندگی بی عشق، می شه
فقط، کاش بین ِ این حسّای مبهم
بفهمم، آخرش چی عشق می شه؟
افشین یداللهی
ترانه ی تیتراژ پایانی سریال "زمانه" با اجرای "گروه سِون 7"
دیگر
آنقدر شبیه خودت نیستی
که از آینه هم کاری بر نمی آید
حالا
گمشده ای هستی
که هیچکس دنبالت نمی گردد
فقط می ماند "خودِ" مزاحم ات
که بعد از مرگ هم
دست از سَرَت برنخواهد داشت
زندانیانِ ابد
از اعدامی ها خطرناکتراند
چون
همیشه احتمالِ فرارشان هست
افشین یداللهی
ما نمی دانستیم
عموی خودمان
زنجیرباف است
وقتی بافت
منتظر بودیم آن را پشتِ کوه بیاندازد
یادمان نبود
زنجیر را می بافند
که با زندانی اش
پشتِ کوه بیاندازند
ما
از پشتِ کوه سر در آوردیم
و پدر نیامد
او
با زهری که در گوشش ریختند
همان روزها مرده بود
و تنها خاطره ای که از پدر داشتیم
عمویمان بود
و ما
قرن ها
هم مادر ِ خود بودیم
هم
فرزندِ حرامزاده ی خود
که روزی
عموی زنجیربافمان را
به قصدِ پدر کشی
در زنجیرهای بافته اش
پشتِ کوه می اندازیم
و البته
این
چیزی از حرامزادگی ِ ما
کم نخواهد کرد
افشین یداللهی
و اینک
زنی
حریص تر از من، به عشق
با تمام ِ آنچه یک زن
برای ساختن و ویران کردن، نیاز دارد
و عطشی گُر گرفته
از سرمای سوزانِ کویری با قانونِ جنگل
در آستانه ی صلحی تن به تن با من
که نتیجه اش
ویرانی ِ جهانی خواهد بود
که عشق را به رسمیّت نمی شناسد
و من
مردی حریص تر از او، به عشق
با دستانِ خالی
و عطشی یخ بسته
از نوشیدنِ شورابه های سراب و هوس
در آستانه ی جنگی تن به تن با خود
که نتیجه اش
آبادیِ خانه ای خواهد بود
که عشق را به رسمیّت می شناسد
افشین یداللهی
من
همیشه
در صحنه بودم
و داستان
همیشه
پشتِ صحنه
در جریان بود
افشین یداللهی
مبدأ تاریخ ِ من
این سفر ِ توست
فصل های تقویم ِ من
از این به بعد
با سفرهای تو
تغییر می کند
تقویم ِ من
یک ماه دارد
که تویی
وقتی قرار است بیایی
روزها
معکوس می گذرد
وقتی قرار است بروی
روزها
باز هم معکوس می گذرد
تقویم ِ من
معکوس ِ هجریِ قمریست
تقویم ِ من
زندگی ِ توست
افشین یداللهی
آتشفشان
کدوم ِ ما، یه جور ِ دیگه س امشب
که می لغزم تو چشم ِ بی گناهت؟
مُرورت می کنم از روز ِ اوّل
همه حال و هواهات مثل ِ پیشه
نمی دونم چه چیزی فرق کرده
که دنیا داره کم کم گرم می شه
همه چی، مثل ِ روزای گذشته س
ولی هیچی مثِ گذشته ها نیست
غریبی می کنم با لحظه هایی
که هیچی مثل ِ اونا آشنا نیست
مثِ آرامش ِ قبل از یه طوفان
فضا آرومه امّا بی ثُباته
زمین کم کم داره می لرزه انگار
از اونجا که شروع ِ ردِ پاته
اگه کوهِ یخ ِ قلبم، دوباره
بشه آتشفشانِ گرمسیری
باید دوری کنی از من، اگر نه
مُذابت می کنم، آتیش می گیری
افشین یداللهی
ترانه ای از آلبوم "شاه ماهی"
با صدای "هومن جاوید" و موسیقی "بابک زرّین"
آرزوی عشقی همیشگی
نیزه ایست
که بر گُرده ام نشسته
و خدا
تَوَهُم ِ عشق را
مثلِ پرده ای سرخ
مُدام، پیشِ چشمم می آورد...
آنها که می بینند
از تکرارِ فریب خوردنم
هیجان زده می شوند
و من
در این میان
نقشی ندارم
جُز:
گاو
افشین یداللهی
هر بار
به دردِ هم خوردیمداد ِمان در آمد
ما
به دردِ هم نمی خوریم
افشین یداللهی
جبرئیل ِ لبت را نازل کن
از من
انتظار ِ وحی دارند
افشین یداللهی
بگذار
همه چیز، آرام پیش برود
آنقدر که
هیچوقت به پایان نرسیم
بگذار
همه چیز، آرام پیش برود
تا
همیشه
قُلّه ای برای فتح، باقی بماند
بگذار
همه چیز، آرام پیش برود
تا
فرصتی برای بازگشتن، باقی نماند
ما
هر بار
دنبالِ احساسمان دویده ایم
این بار
بگذار
همه چیز
آرام
پیش برود
افشین یداللهی