اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

روزی که برای اوّلین بار تو را خواهم بوسید(افشین یداللهی)

روزی که برای اوّلین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکر ِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری


افشین یداللهی

در چند ثانیه، یک شهر کشته شد(افشین یداللهی)

در چند ثانیه، یک شهر کشته شد
نوشید جام ِ خواب، بی زهر کشته شد

گویی زمین غبار، از شانه اش تکاند
چیزی نگفت و رفت، یک لحظه هم نماند

اینجا زمین ِ ماست، با شرطِ حادثه
جاریست زندگی، از فرطِ حادثه

از بس نهیبِ دل، در ما اثر نکرد
تکرار ِ اتّفاق، ما را خبر نکرد

مانندِ هر بهار، پاییز بگذرد
بودن، گذشتن است، "این نیز بگذرد"


افشین یداللهی

تسلیت به هموطنانِ آذربایجانی

سنگک نصفِ قامتِ یک مرد بود(افشین یداللهی)

 

سنگک
نصفِ قامتِ یک مرد بود
نمی دانم
این روزها
مردهایمان بزرگ شده اند
یا
سنگک هایمان، کوچک


افشین یداللهی

رساندنِ دود و غبار ِ غلیظ به حلق(افشین یداللهی)



رساندنِ دود و غبار ِ غلیظ به حلق

دروغ بستن به خدا و پیغمبر...

از کمی دورتر که به تهران نگاه کنی
می بینی
در این شهر
هیچ کس نمی تواند روزه باشد

 


افشین یداللهی

بگذار هیچکس نداند برای تو شعر می گویم(افشین یداللهی)

بگذار هیچکس نداند
برای تو شعر می گویم
حتی خودت
بگذار هیچکس به یادم نیاورد
برای تو شعر گفته ام
حتی خودم
این
اگر برای شاعر خوب نباشد
برای شعر که هست
و امّا تو
صاحبِ آن شعرهایی
چه بدانی و چه نه
و من .....

 

افشین یداللهی

از دلت بپرس مال کیست ؟ تو مال منی (افشین یداللهی)

از دلت بپرس مال کیست ؟ 
تو مال منی 
خودم کشفت کرده ام 
تو با من می خندی
با من گریه می کنی
درد دلت را به من می گویی
دیوانه 
دلت برایِ من تنگ می شود
ضربان قلبت با من بالا می رود
با سکوتم ، با صدایم 
با حضورم ، با غیبتم

تو مال منی 
این بلاها را خودم سرت آورده ام
به من می گویی دوستت دارم 
و دوست داری 
آن را از زبان من 
فقط من بشنوی 
برای که می توانی خودت را لوس کنی ؟
نازت را بخرد
و به تو دست نزند ؟
چه کسی با یک کلمه 
با یک نگاه
دلت را می ریزد ؟
بعد خودش آن را جمع می کند و سرِ جایش می گذارد ؟
چه کسی احساساتت را تر و خشک می کند ؟
اشکت را درمی آورد
بعد پاک می کند ؟
چه کسی پیش از آن که حرفت را شروع کنی
تا ته آن را نفس می کشد ؟

دیوانه
من زحمتت را کشیده ام ، تا بفهمی هنوز می توانی 
شیطنت کنی ، انتظار بِکشی ، تپش قلب بگیری ، عاشق شوی
تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری
تو حق نداری ، " خودت " را از " خودت " بگیری
من شکایت می کنم از طرف هر دویمان
از تو
به تو
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند ، دانه می پاشد
تا کلمات مثل کبوتر 
از سر و کول من بالا بروند ؟
چه کسی همان بلاهایی را که من سرِ تو آوردم
سرِ من آورده ؟ 
من مال توام 
دیوانه
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای

نترس 
چند سوال می پرسم و می روم
یک : چند سال پیرت کرده اند ؟ 
دو : چند سال جوانت کرده ام ؟ 
سه : از دلت بپرس مال کیست ؟ 
چهار : اگر جایِ خدا بودی ، با ما چه می کردی ؟
پنج : کجا برویم ؟ 
دستت را به من بده

افشین یداللهی

ویرانیِ من، فرصتِ آباد شدن بود(افشین یداللهی)

 

ویرانیِ من، فرصتِ آباد شدن بود
مدیونِ همین عشقِ ستمکار ِ تو هستم

تو دست از این وسوسه بردار، برو ! من
درگیر ِ تو، ناچار ِ تو، بر دار ِ تو هستم


افشین یداللهی

همین امروز که تو نیستی(افشین یداللهی)

همین امروز که تو نیستی
پنجره
سراغ ِ تو را از من می گیرد
آینه
تصویرم را به من نشان نمی دهد
چهره ی تو، در خاطرش مانده
خانه
من را به رسمیّت نمی شناسد
اینجا
سالهای سال را
بی هیچ حادثه ای سپری کرده بود
من
راهِ مقابله با کودتا را نمی دانم
نمی خواهم بدانم
فصلِ گیلاس است
و
من
بالآخره
پیروز شدم


افشین یداللهی

شهر را دچار کرده ای شهوتِ مُسری!(افشین یداللهی)

 

شهر را دچار کرده ای
شهوتِ مُسری!
پایبندیِ پنهانت به من
خیابانها را سردرگم کرده
حالا
فقط
یک خانه
سر ِ جایِ خودش است
برای من
معصومیّت در طوافِ تو
گناهِ مضاعف است
من
به شفاعت ِ اندامت
محتاجم

 

افشین یداللهی

گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم(افشین یداللهی)

گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم
تو رو تا یه حس تازه با خودت تنها میزارم

گاهی وقتا توی خلوت میشه عشقو زیر و رو کرد
میشه بی ترس شنیدن با یه آینه گفتگو کرد

پشت یه سوال مشکل گاهی یه جواب سادس
خیلی وقتا این سواره که تو حسرت پیاده اس

بین بودن و نبودن گرچه یک ثانیه راهه
بین رفتن و نرفتن گاهی صد ساله سیاهه

توی تردید نگاهت پر خوابای ندیدس
تو یقین آرزوهات لحظه های نرسیدس

وقتی که میون راهی نگو آخرش همینه
همیشه تو پیچ جاده اتفاقی تو کمینه

گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم
تورو تا یه حسه تازه با خودت تنها میزارم

 

افشین یداللهی

لبت امر به منکر است(افشین یداللهی)

لبت
امر به منکر است
و چشمت
نهی از معروف
نَفَست
وسوسه ایست
که بر تنِ آدم نازل می شود
تا او را
به دوزخ ِ آغوشت
هدایت کند
تو
برگِ برنده ی شیطانی
که خدا
پنهانی
در دستِ او قرار داده
تا شکستش از شیطان را نیز
خود رقم زده باشد

 


افشین یداللهی

در خیابان هایی که(افشین یداللهی)

در خیابان هایی که
نم ِ باران، سیل می شود و
نمی توانند جمعش کنند
به آن سادگی که
سیل ِ جمعیّت را می خشکانند
در فصل ِ خاطراتِ تلخ و آرزوهای شیرین
دل های پُر و شکم های خالی
ذهن های خالی و جیب های پُر
دروغ های سربلند و
حقیقت های سرافکنده،
از نسل ِ بزرگسالان بی کار
کودکانِ کار به دنیا می آیند
خوابِ بیداری می بینیم و
یک شب
همه چیز
وارونه می شود
تا
به جای اصلی اش
بازگردد

 

افشین یداللهی

فکر می کنم ما دیشب مُرده باشیم(افشین یداللهی)

 

فکر می کنم
ما دیشب مُرده باشیم
مگر آنجا بهشت نبود؟
مگر هرچه خواستیم
نشد؟
حالا هم
احساس می کنم
فرشته ها
تو را بُرده اند که بیارایند
و پیش من باز گردانند
من
یا مُرده ام
یا
دیوانه شده ام

 


افشین یداللهی

 

چند نفر با من دشمن خواهند شد(افشین یداللهی)

چند نفر با من دشمن خواهند شد
اگر بفهمند
آنکه تو را از چنگشان در آورده
من بودم؟
همین حالا هم
نفرینهای سرگردانشان را
دور خودم حس می کنم
از این متمدن بازیها که بگذریم
در عشق
هنوز قانونهای بدَوی حکمفرماست
با اینهمه رقیبِ سرسخت
چاره ای جز شبیخون نداشتم
برای من
عشق یعنی
پیروزی یا شکست
در جنگی نابرابر


افشین یداللهی


وقتی عاشق نیستم اخبار را دنبال می کنم(افشین یداللهی)

وقتی عاشق نیستم
اخبار را دنبال می کنم
شعر ِ اجتماعی می نویسم
به طرز ِ احمقانه ای
عاقلانه رفتار می کنم
وقتی عاشقم
اخبار را دنبال نمی کنم
شعر ِ اجتماعی می نویسم و
شعر ِ عاشقانه
مرا می نویسد
و
به طرز ِ عاقلانه ای
احمقانه رفتار می کنم

 


افشین یداللهی

ژانویه 4, 2012