اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

من را مشایعت کن، با بوسه، تا جهنّم(افشین یداللهی)


من را مشایعت کن، با بوسه، تا جهنّم
آنسویِ رستگاری، تو آتشی و من هم

اسطوره ی غریزه ! ای نفس ِ لااُبالی !
تهمینه باش یک شب، در انزوای رستم


 افشین یداللهی


با اشک شُستم آنچه به خونم نوشته ام(افشین یداللهی)



با اشک شُستم آنچه به خونم نوشته ام

برگشته ام از آنچه درونم نوشته ام

تنها به این خوشم که تو باور نمی کنی...
با عقل اگر خلافِ جنونم نوشته ام


افشین یداللهی

این حرفهای جدید را کنار بگذار(افشین یداللهی)



این حرفهای جدید را کنار بگذار

می خواهم مثل ِ آدمهای قدیمی ، با تو حرف بزنم

مثل ِ آدمهای قدیمی ، عاشقت باشم
می خواهم خودم باشم

خودِ قدیمیم...
ما قدیمیها

بهتر عاشق می شویم
بیشتر عاشق می مانیم
کمتر دنبال ِ کلمات می گردیم


افشین یداللهی

عاشق که می شوی ، دو جهان ، (افشین یداللهی)



عاشق که می شوی ، دو جهان ، عشق می کنند
شیطان ، خدا ، زمین و زمان ، عشق می کنند



افشین یداللهی

اینهمه داستانِ یوسف را خواندند(افشین یداللهی)




اینهمه داستانِ یوسف را خواندند

اینهمه سوره اش را تفسیر کردند

امّا برای هیچکس مهم نبود
که این ماجرا

یک متهم ِ بی گناهِ دیگر هم داشت:
"گرگ"


افشین یداللهی

باید شکست می خوردم( افشین یداللهی)

باید شکست می خوردم
باید همه چیز را از دست می دادم
تا فتح ِ ناگهانی ِ تو ،

با دستهای خالی
بزرگترین پیروزیِ من

تا امروز
فردا را

برایم ناشناخته تر کند


 افشین یداللهی

بوسیدمت که ببینم چه می شود‎؟( افشین یداللهی)

بوسیدمت که ببینم چه می شود‎؟
با بوسه های تو دینم چه می شود؟

بوسیدمت که ببینم زمان عشق؟
تکلیف شک و یقینم چه می شود؟

**

این پل که بین مجاز و حقیقت است‏
در آسمان و زمینم چه می شود؟

با دست عقل که چیزی نمی شود
پای دلم بشینم چه می شود؟



 افشین یداللهی

کسی که من منتظرش هستم(افشین یداللهی)

 

کسی که من منتظرش هستم
همین جمعه می آید
به خاطر من
*
کسی که شما منتظرش هستید
کدام جمعه ؟ کدام روز ِ هفته می آید ؟
چقدر مطمئن هستید که خواهد آمد
به خاطر شما ؟

 

افشین یداللهی

دستم به تو نمی رسید(افشین یداللهی)

 

دستم به تو نمی رسید
با پنجره ، چشم گذاشتم
برای دیوارهای بی چشم انداز ِ میانمان
پیش ِ چشم دیوارها
به تو نزدیک شدم
دستت به من رسید
پنجره را برداشتی
چشم دیوار را بستی
دیگر دستِ کسی به ما نمی رسد


افشین یداللهی


نه…. این قرارمون نبود تو بی خبر بری(افشین یداللهی)

باور نمی کنم

**

نه….
این قرارمون نبود
تو بی خبر بری
من خسته شم که تو..
بی همسفر بری
نه…
این قرارمون نبود
من رنگِ شب بشم
تو سر سپرده شی
من جون به لب بشم…..

باور نمی کنم
این تو خودِ تویی
این تو که از خودش
بی خود شده تویی..

باور نمی کنم
عشق ِ منی هنوز
گاهی به قلبِ من …
سر می زنی هنوز

وقتی زندونی تو هوس
مثل پروازی تو قفس
این رسم ِ همراهی نشد
ای همنفس……………

وقتی قلبت از من جداس
سرگردونه بی هم صداس
انگار دستت با دست من
نا آشناس………………

باور نمی کنم
این تو خودِ تویی
این تو که از خودش
بی خود شده تویی..

باور نمی کنم
عشق ِ منی هنوز
گاهی به قلبِ من …
سر می زنی هنوز

باور نمی کنم
عشق ِ منی هنوز
گاهی به قلبِ من …
سر می زنی هنوز

 

افشین یداللهی

خواننده احسان خواجه امیری

 

هر که باشی ، خونِ ناحق ، بر زمینت می زند(افشین یداللهی)

 


هر که باشی ، خونِ ناحق ، بر زمینت می زند

آسمان ، یک روز ، با حق بر زمینت می زند

بار ِ خون را ، اشکِ تسلیمت ، سبک تر می کند
یا به حق برخیز یا حق ، بر زمینت می زند


افشین یداللهی

از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست(افشین یداللهی)


از کفر من تا دین تو
از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست
دلخوش به فانوسم نکن، اینجا مگر خورشید نیست

با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من

بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود

با عشق آنسوی خطر جائی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود


افشین یداللهی

خواننده : مهرداد هویدا 

تیتراژ مسافری از هند 

دلم که می گیرد گریه ام می کند(افشین یداللهی)


دلم که می گیرد
گریه ام می کند
دلش که باز می شود
می خندمش
چشمهایم را می بندم
خوابش می برد
چشمهایش را باز می کند
بیدار می شوم
می بینمش و نیست
نیستم و می بیندم
تنها چیزی که
میان ما نیست
و میان ما هست
فاصله است

 

افشین یداللهی

تنها که باشی تنهایی(افشین یداللهی)

تنها که باشی
تنهایی
*
وقتی تنهاتری که
آمده باشد
نه به استقبال تو
بیاید
نه به بدرقه ی تو
همسفر باشد
نه با تو
خاطره داشته باشد
نه از تو


افشین یداللهی


شهر از هجوم ِ خاطره هایت به من ، پُر است(افشین یداللهی)



شهر از هجوم ِ خاطره هایت به من ، پُر است

بعد از تو ، شهر ، از من ِ دیوانه ، دلخور است

از من که بین ِ بود و عدم ، پرسه می زدم
تو ، بودی و کنار ِ خودم ، پرسه می زدم


افشین یداللهی