اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

زن می تواند همسر ِ "ماندلا" باشد(افشین یداللهی)

زن
می تواند
همسر ِ "ماندلا" باشد
و روز ِ آزادیِ او
همراهِ معشوق ِ جوانِ خود
برای چند شب
خانه را ترک کند
بعد
در یک اجتماع ِ رسمی
به عنوانِ بانوی اوّلِ مملکت
در کنار ِ شوهرش
حاضر شود
مرد
می تواند
معشوق ِ همسر ِ کسی باشد
که سی سال
به خاطر ِ حرمتِ او
و همه ی آدم ها
از خانواده ی خود
دور بوده
و
خدا
می تواند
خالق ِ همه ی اینها باشد

 

افشین یداللهی

شرابِ موهایت را(افشین یداللهی)

 

شرابِ موهایت را
از آن سویِ آرزوها و رویاها
به من تعارف کرده ای

نخورده مست ترین مشتریِ میکده ای بسته ام
که حتی
از توَهُم ِ بویِ موهایِ بازَت
تعادلِ خود را از دست می دهم

تعادلی که
من را
به تو
نمی رسانَد


افشین یداللهی

از ما زشتها توقع ِ پاکدامنی ندارند(افشین یداللهی)

 

از
ما زشتها
توقع ِ پاکدامنی ندارند

پس ما
نجابتمان را
کجا عرضه کنیم

وقتی
زکاتِ "زیبایی"
پاکدامنیست ؟

 

افشین یداللهی

یک سالِ تمام با عاشقانه ترین شعرهایم(افشین یداللهی)

 

یک سالِ تمام
با عاشقانه ترین شعرهایم
ستایشش کردم
او
به هر کدام از آنها، فقط یک بار گوش کرد
و دیگر سراغشان را نگرفت
"عمو زنجیر باف" گفتن ِ یک طوطی
از شعرهایی که من برایش می سرودم و می خواندم
هیجان انگیزتر بود
یا من، بد شعر می گفتم
یا طوطی، بهتر از من شعر می خواند
یا او، معمولی ترین زنِ دنیا بود
*
یک سال از عمرم را
فقط با شعرهایی که برای او گفتم
عوض کردم
*
ارزشش را داشت...

 


افشین یداللهی

از دور به آتشفشان می ماند(افشین یداللهی)



از دور

به آتشفشان می ماند

این کوهِ یخ ِ بَزَک کرده،

من،
سرما زده
از فتح ِ او می آیم


افشین یداللهی

آن که برای فرار از بهشت(افشین یداللهی)

 

آن که
برای فرار از بهشت
دنبال ِ بهانه می گشت،
روی زمین
دنبال ِ مدینه ی فاضله
نخواهد رفت
خدا
هنوز
آدم را
نشناخته

 

افشین یداللهی

آنقدر درگیر ِ من بوده ای که بعد از رفتنم(افشین یداللهی)

آنقدر درگیر ِ من بوده ای
که بعد از رفتنم
باید تا آخر ِ عمر
تظاهر کنی عاشق ِ کسانِ دیگری
تظاهر کنی
عاشقانه کنارشان می خوابی
تظاهر کنی
عاشق ِ من شدنت، اشتباه بود
تظاهر کنی
من، لیاقتِ عشق ِ تو را نداشتم
و به دروغ بگویی
من دروغ می گفتم و.....
خودت می دانی
هیچکدام ِ اینها واقعیّت ندارد
تو
تا آخر ِ عمر
درگیر ِ من خواهی بود
و تظاهر می کنی
نیستی
مقایسه، تو را از پا در خواهد آورد
من
می دانم
به کجای قلبت شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب
نخواهی شد

 

افشین یداللهی

دیروز از کدام بذر ِ هفت هزار ساله(افشین یداللهی)

 

دیروز
از کدام بذر ِ هفت هزار ساله روییده ای
که خاطره ی هفتاد قرن حادثه را
در سکوت
به صدای تو سپرده است؟
... 
حرف که می زنی
انگار همه ی اسطوره های جهان
حقیقتِ تمام ِ افسانه های دنیا را
روایت می کنند
سبزینه ی چهره ات
از خونِ عاشقانه های بشریّت
سیراب شده
که برگهای گیسویت
بوسه بوسه
زمین را زیر ِ سایه می گیرد
از خشونتِ خاک خورده ی تاریخ
نرم روییده ای،
میوه های تو ممنوعه نیست
بالابلندِ جوانِ هفت هزار ساله!
نیامدگانِ دنیا
هفتاد قرن است
تو را می شناسند


افشین یداللهی


اعتماد می کنم به لبخندت به حرفت(افشین یداللهی)

اعتماد می کنم
به لبخندت
به حرفت
به بوسه ات
وقتی
به هیچ چیز اعتماد نیست
چاره ای جز اعتماد کردن
باقی نمی ماند
باید زندگی کرد
به همه چیز
می شود اعتماد کرد
تفاوت، در مدتِ آن است
از یک لحظه
تا
یک عمر
باید
لحظه لحظه
عمر را زندگی کرد

 

 

افشین یداللهی

آنجا که باید صبر می کردم صبر نکردم(افشین یداللهی)

 

آنجا که باید صبر می کردم
صبر نکردم

آنجا که نباید صبر می کردم
صبر کردم

حالا دیگر فقط باید
در بی صبریهایم
صبر کنم و
در صبرهایم
بی صبری

 

افشین یداللهی

عشق عجیب تر از آن است(افشین یداللهی)

 

عشق
عجیب تر از آن است

که در یک زن
خلاصه شود

و زن
غریب تر از آن

که در یک عشق
شناخته شود


افشین یداللهی

چطور توانستی کاری کنی(افشین یداللهی)

 

چطور توانستی کاری کنی
که به جای دوّم شخص ِ مفردِ عاشقانه

دوّم شخص ِ جمع ِ عاقلانه، صدایت کنم؟
حالا هم که رفته ای، سوّم شخص ِ مفرد یا جمع

چه فرقی می کند؟
نزدیک شدی، به تنهایی رسیدیم

دور می شوی که به جمع برسیم
چقدر این کار ِ سخت را، ساده انجام می دهی

تو، با ضمیرها بازی می کنی
با شخص، کاری نداری


افشین یداللهی

خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو(افشین یداللهی)

 

طعنه

خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو

رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس

طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن

تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده
راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده

یکسره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم
سایه ی عشق میز شوم با تو اگر سفر کنم

شب شکن صد آینه با شب من چه می کنی
این همه نور دالری و صحبت سایه می کنی

وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن

با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم


افشین یداللهی

خواننده خشایار اعتمادی

لطفا اینجا بشنوید 

تو آمدی و بی آنکه بدانی(افشین یداللهی)

 

تو
آمدی
و بی آنکه بدانی
خدا

با تو
برای من
یک بغل شعر نگفته فرستاد

حالا
بنشین و تماشا کن
چگونه
آیه
آیه
کتاب رسالت تو را
خواهم سرود
پیامبر از همه جا بی خبر من


افشین یداللهی

تو حق نداری عاشقِ کسی بمانی(افشین یداللهی)

 

تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سال هاست رفته
تو مالِ کسی نیستی

که نیست
تو حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری

می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی
اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه
دست بردار

از این افسانه‌های بی‌ سر و ته
که به نامِ عشق

فرصتِ عشق را از تو می‌گیرد
آنکه تو را زخمیِ خود می‌خواهد

آدمِ تو نیست
آدم نیست

و تو سال هاست
حوای بی آدمی
حواست نیست

 

افشین یداللهی