اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم(افشین یداللهی)


ققنوس 

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم

هر جا سکوت کوچه ها از ترس سنگین تر شود
یک اه همگون می کند تا شهر رنگین تر شود

پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت
شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت

شب از درون می پوسد و با یک تلنگر میرود
دستان ما در بند هم دور از تصور میرود

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم

حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست
بی ذوق آزادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست

قنقوس برمیخیزد و ما را تماشا میکند
شعله فرو می افتد و در بهت حاشا میکند

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم
با اشک با خون میخریم

افشین یداللهی

خوااننده سالار عقیلی 





از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود

از تو بعید نیست میان دو خنده ات
تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود

توران به خاک خاطره هایت بیافتد و 
آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود

چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست
درآینه، بدون گمان، عاشقت شود

از تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعد
خاکستر جهنمیان عاشقت شود

وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست
هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود

از من بعید بود ولی عاشقت شدم...
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود


 افشین یداللهی 


وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید(افشین یداللهی)



وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیز در آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

من عاشق چشمت شدم...


شاعر: دکتر افشین یداللهی
خواننده:علیرضا قربانی
آهنگساز : فردین خلعتبری
 

این چند ماه که منتظرت بودم(افشین یداللهی)

این چند ماه
که منتظرت بودم

به اندازۀ چند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند ماه گذشت

اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه

این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار
یعنی چه


افشین یداللهی

خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو(افشین یداللهی)


خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو

رفتی و آشنای تو، بی‌تو غریب ماند و بس
قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستاره‌ها بزن

تکیه به شانه‌ام بده، دل به ترانه‌ام بده
راوی آوارگی‌ام، راه به خانه‌ام بده

یک‌سره فتح می‌شوم، با تو اگر خطر کنم
سایه‌ی عشق می‌شوم، با تو اگر سفر کنم

شب‌شکن صد آینه با شب من چه می‌کنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی

وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می‌کنم ولوله‌ای دوباره کن

با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم


افشین یداللهی

خواننده سامان مطلبی

لطفا اینجا بشنوید 

گاهی نگاهت آنقدر نافذ است(افشین یداللهی)


 

گاهی نگاهت
آنقدر نافذ است

که خودم را نه
دیوار پشت سرم را
در چشمت می بینم.


افشین یداللهی



مگر خدا وعده ی گیسوانی مثل گیسوی تو را(افشین یداللهی)

 

مگر خدا
وعده ی گیسوانی مثل گیسوی تو را
در بهشت
آن هم به برگزیدگانی از نیکوکاران
نداده بود ؟

پس
تو
اینجا
چه می کنی ؟

یا
خدا بخشنده تر شده

یا
من رستگار شده ام

اما
قیامت که نشده

تو
قیامت به پا کرده ای



افشین یداللهی

ایران … فدای اشک و خنده تو(افشین یداللهی)

ایران …
فدای اشک و خنده تو

دل پر و تپنده تو
فدای حسرت و امیدت

رهایی رمنده تو
رهایی رمنده تو

ایران …

اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند

چه عاشقان بی‌نشانی
که پای درد تو نشستند

کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان

ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران …

تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد

هزار دل شکست و اخر
هزارو یک بهانه نو شد

ایران …

به خاک خسته تو سوگند
به بغض خفته دماوند

که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
به شادی تو خورده پیوند

ایران …

اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند

چه عاشقانه بی‌نشانی
که پای درد تو نشستند
که پای درد تو نشستند


افشین یداللهی


خواننده سالار عقیلی

لبخند بی‌ فایده است(افشین یداللهی)

لبخند
بی‌ فایده است
کسی که دلت را می‌ خواند
به چهره‌ ات نگاه نمی‌ کند

و تو
در برابر او
راهی برای پنهان‌ کاری نداری

نترس
با رازهایت کاری ندارد
کمی مرتبشان می‌ کند

آنهایی را که خودت هم ندیده‌ ای
نشانت می‌ دهد
می‌ بوسدت

و منتظرِ دستهایت می‌ ماند
و تو
در برابرِ امنیتِ او
بی‌ دفاع‌ ترین زنِ جهانی


افشین یداللهی

 

 

دوستش داشته باشی و او(افشین یداللهی)

 

دوستش داشته باشی
و او

در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن

می‌خواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسان‌تری بروم

و تو
عاشقش نکنی
او برود

مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی می‌دیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه می‌کنم ؟

و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود ؟


افشین یداللهی

لب تو بوسه‌ ی مرا می‌ شناسد(‫افشین یداللهی‬)

 

لب تو
بوسه‌ ی مرا می‌ شناسد

مثل لب حوا
که بوسه‌ ی آدم را

با این تفاوت که
برای حوا
آدم دیگری نبود

و برای تو
آدم‌ های دیگر بسیارند

اما
هیچ آدمی
برای تو
من نمی‌‌ شود

پس
هم تو حواتری و
هم من، آدم‌ تر
و این یعنی
ما به بهشت بازمی‌ گردیم


‫افشین یداللهی‬

 

مردن فقط با مرگ، اتفاق نمی افتد(افشین یداللهی)

 

مردن
فقط با مرگ، اتفاق نمی افتد

مردن
گاهی همین زندگیست

که نه تمام میشود
نه شروع ...


افشین یداللهی

 

خیال نکن، اگر براى کسى تمام شدى،( افشین یداالهی)


 

خیال نکن،
اگر براى کسى تمام شدى،
امیدى هست!

خورشید،
از آنجا که غروب مى کند؛
طلوع نمى کند ...


افشین یداالهی


چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست(افشین یداللهی)




چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حال محالیست که هست


افشین یداللهی

 


من پیامبرِ مردمی هستم که بت‌پرست (افشین یداللهی)

من
پیامبرِ مردمی هستم
که بت‌پرست خواهند شد

تمامِ تو
یک روز
در ازدحام
بر قلبِ من
نازل شد

پس از آن
به غارِ تنهاییِ خود رفتم
و
با تبرِ بتِ بزرگ
بازگشتم

کسانی که
با رسالتِ من
به تو ایمان می‌آورند

دشمنم می‌شوند
از نیلِ سینه ات
عبور می‌کنم

و
آنسوی اعجاز
با دستِ نجات‌یافتگان
پیشِ چشمِ پدرم
به صلیب کشیده خواهم شد

با پیراهنی
که تو
آن را
از روبرو
دریده‌ای...


افشین یداللهی

 

گیاه از اوّل گیاه شد(افشین یداللهی)

 

گیاه
از اوّل
گیاه شد

حیوان
از اوّل
حیوان شد

آدم
آخر هم
آدم نشد ...

 

افشین یداللهی