اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

عاشق که هستی زندانیَت هم کنند(افشین یداللهی)

عاشق که هستی
زندانیَت هم کنند

آزادی از تو سر ریز می کند
عاشق که نیستی

آزاد هم که باشی
از زندان لبریزی



افشین یداللهی

شاید دیگر هیچوقت حرف نزنم(افشین یداللهی)

شاید
دیگر
هیچوقت
حرف نزنم
اگر
امکانِ
در آغوش کشیدنت را
داشته باشم

 

افشین یداللهی

مرز در عقل و جنون باریک است (افشین یداللهی)



شب دهم

**
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
نو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر بگذر

دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی

 

 

افشین یداللهی

» آهنگ ساز : فردین خلعتبری
» تنظیم: فردین خلعتبری
» خواننده : علیرضا قربانی

سر بریدندآسمان را در زمین(افشین یداللهی)




سر بریدندآسمان را در زمین

چیست حس مردم این سرزمین؟

خواب دریا غرق خون تعبیر شد
دشنه ای با تشنه ای درگیر شد

این گذشت اما غزل،یک بیت نیست
حُسن مطلع را نمی باید گریست

جنس تاریخ و حکایت نیست عشق
کینه و زخم وشکایت نیست عشق

عشق یعنی جمع جبرواختیار
عشق یعنی مردنی با اقتدار

عشق،جمع کفرباایمانِ محض
عشق،یعنی خلقتِ انسانِ محض

خواب ماندیم وغزل مسکوت ماند
قلبهادرگوشهءتابوت ماند

جهل درافکارمومن عودکرد
کفردرایمان مزمن عود کرد

عشق بامدحی سبک تحریف شد
کی چنین مدحی به ماتکلیف شد؟

ماکجااین خانه رادرمی زنیم؟
مافقط بیهوده برسرمی زنیم

مابه سختی مال مردم می خوریم
ماکه آسان نان مردم می بُریم

نفس،تادروسع خودمسئول نیست
نذرماپیش خدامقبول نیست

سیرهاخوردندوفربه ترشدند
خوب بودندازقضابهترشدند

مابه فرع عاشقی پرداختیم
باطن حق رابه ظاهرباختیم

ماخداوخویش رانشناختیم
عشق راهم پیش پاانداختیم

کشته ایم اورا و زاری می کنیم
زندگی راسوگواری می کنیم

اونه بین ایل خودمظلوم ماند
بلکه درتاویل خودمظلوم ماند

مابرای خویش می گرییم وبس
منّتش برگردن فریادرس

این کجاواشک آمرزش کجا؟
حق مردم رانمی بخشدخدا

.شرم درچشم بیابان سیل شد
درعبورازخود زمان بی میل شد

ماه راازگوشهءشب بادبرد
بادخودرا هم شبی از یاد برد

 

افشین یداللهی

خیال نکن اگر برای کسی(افشین یداللهی)

 

خیال نکن
اگر
برای کسی
تمام شدی
امیدی هست
*
خورشید
از آنجا که
غروب می کند
طلوع نمی کند

 


افشین یداللهی

 

شروع ِ خیانت زمانیست که(افشین یداللهی)

شروع ِ خیانت
زمانیست که
تلاش می کنی متعهّد باشی
آدم ِ با وجدانی هستی
اما
دیر یا زود
خیانت خواهی کرد
ء

 

افشین یداللهی

تو شبیه هیچکس نیستی(افشین یداللهی)

 

تو
شبیه هیچکس نیستی
اما
من
همه را
شبیه تو می بینم
*


افشین یداللهی

گردابِ تو، با رقص ِ خطر، خیسم کرد(افشین یداللهی)



گردابِ تو، با رقص ِ خطر، خیسم کرد
چشمانِ تو، در یک شبِ تر، خیسم کرد

زندانی ِ آبروی خود بودم، شُکر
دامانِ ترَت، یک شبه، ترخیصم کرد

 

افشین یداللهی


نزدیکِ آمدن توست تمام ِ زندگیم به هم ریخته( افشین یداللهی)


نزدیکِ آمدن توست
تمام ِ زندگیم به هم ریخته
نمی دانم چه مرگم شده
نه می توانم چیزی بنویسم
نه می توانم چیزی بگویم
باید خوشحال باشم
هستم
اما
خوشحالی ِ همراه با کلافگی
دیوانه ام کرده
از لحظهء رسیدنت
شمارش معکوس ِ رفتنت،شروع می شود
هنوز نیامده ای، دلتنگم که می خواهی بروی
فهمیدم چه مرگم شده
سفر ِ تو کوتاه است
و عُمر ِمن،کوتاه تر


افشین یداللهی

مبداء تاریخ ِ من این سفر ِ توست(افشین یداللهی)

 


مبداء تاریخ ِ من
این سفر ِ توست
فصلهای تقویم ِ من
از این به بعد
با سفرهای تو
تغییر می کند
تقویم ِ من
یک ماه دارد
که تویی
وقتی قرار است بیایی
روزها
معکوس می گذرد
وقتی قرار است بروی
روزها
باز هم
معکوس می گذرد
تقویم ِ من
معکوس ِ هجری ِ قمریست
تقویم ِ من
زندگی ِ توست


 

افشین یداللهی

لحظه هایی که از احتمالِ گرفتن ِ تصمیمی عاقلانه (افشین یداللهی)

لحظه هایی که
از احتمالِ گرفتن ِ تصمیمی عاقلانه
نگران می شوم
تو
خیالم را
با دیوانگیَت
راحت می کنی
*
برای منطقی بودنِ این عشق
باید
در هر لحظه
دستِ کم
یکی از ما
دیوانه باشد
*
اگر عاقل باشیم
فقط
روی یک چیز
میتوانیم حساب کنیم
"دیوانگی"

 

 

افشین یداللهی

نمی دانم این صدا کجای جهان سرگردان بود( افشین یداللهی)

 

نمی دانم
این صدا
کجای جهان سرگردان بود
که از میانِ این همه ماهواره و موج 
ناگهان
بر سرم
آوار
شد
*
نمی دانم
چرا این احتمالِ نزدیک به غیر ممکن
برای من اتفاق افتاد
بدترین احتمال
در آستانهء بهترین اتفاق
*
اگر این صدا
صدای تو بود
دیگر نمی توانستم
به هیچ سکوت
به هیچ حرف
به هیچ اشک
به هیچ لبخند
به هیچ کس
به هیچ عشقی
اعتماد کنم

 


افشین یداللهی

 

می گویی بی آنکه اتفاقی افتاده باشد( افشین یداللهی)

 

می گویی
بی آنکه اتفاقی افتاده باشد
دلشوره داری
دستت می لرزد
*
می گویی
مدام به من فکر می کنی
*
مگر فکر کردن به من
اتفاق نیست؟
مگر لرزش ِ دستت
از لرزش ِ دلت نیست؟
*
آنقدر ساده ای
که جوابهای ساده را
نمی بینی
*
من
همین سادگیَت را
دوست دارم

 

افشین یداللهی

هر چه فکر می کردی به این زودیها ( افشین یداللهی)

هر چه فکر می کردی
به این زودیها
برای آمدنت راهی وجود نداشت
در حالی که
تو در راه بودی و
خود نمی دانستی
من امّا
خبر داشتم
من
زودتر از تو
به تو گفتم که
در راهی

 

افشین یداللهی

کفّارهء سوگندت ، بر ذِمّهء ایمانم( افشین یداللهی)

 

کفّارهء سوگندت ، بر ذِمّهء ایمانم
این، عهد شکستن،نیست،من پای تو می مانم

با وسوسه صادق باش، یک بوسه مباحم کن
یک لحظه بهشتم را، بی مرگ، فراهم کن

آغوش ِ مرا دریاب، در عصمتِ ما، شک نیست
تاریخ ِ غزل این است، بر دامن ِ ما، لک نیست


افشین یداللهی