-
خستم از لبخند اجباری خستم از حرفای تکراری( افشین یداللهی)
شنبه 31 تیر 1396 12:00
لبخند اجباری خستم از لبخند اجباری خستم از حرفای تکراری خسته از خواب فراموشی زندگی با وهم بیداری این همه عشقای کوتاه و این تحمل های طولانی سرگذشت بی سر انجام گم شدن تو فصل طوفانی حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمی کردیم همینه روز روشن هم پی خورشید می گردیم نشستیم رو به روی هم تو چشمامون نگاهی نیست نه با دیدن نه با گفتن...
-
میانِ آغوش های نا امن دنبالِ امنیّت می گردی(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 21:02
میانِ آغوش های نا امن دنبالِ امنیّت می گردی کمی بایست! خود را در آغوش بکش تا زمین کمی آهسته تر بچرخد تا سرگیجه ات کمتر شود شاید دیگر نیازی نباشد خود را به آغوش کسی بیاویزی تو هیچوقت منتظر ِ خودت نبودی و تا خود را در آغوش نکشی آغوش ِ تو نیز برای کسی امن نخواهد شد کمی بایست! خود را در آغوش بکش... افشین یداللهی
-
بوسیدمت که بفهمی فقط یک بوسه در (افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:58
بوسیدمت که بفهمی فقط یک بوسه در دنیا نیست که دچارَت می کند بوسه ای رو کردم روی بوسه ای که منّتش را می کشیدی حالا با دستِ پُر می روی و بی دلهره ی از دست دادن از سر ِ بی نیازی می بوسی اش این به عشق نزدیک تر است افشین یداللهی
-
آخر قصمه اما قصه ی آخرم این نیست( افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:54
آخر قصه آخر قصمه اما قصه ی آخرم این نیست آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست آرزوهامو برای خاطراتم دوره کردم کجای خاطره باید پی آرزوم بگردم خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست برکه امنو نمیخوام وقتی موج خطری نیست خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست برکه امنو نمیخوام وقتی موج خطری نیست *** میرسم نه واسه موندن من...
-
دلِ سردرگم ِ تو میونِ این دو راهی(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:46
دلِ سردرگم ِ تو میونِ این دو راهی نه می مونه، نه میره چه کار ِ اشتباهی! دکتر افشین یداللهی
-
به بهار ِ زودهنگام ِ زمستانی(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:41
به بهار ِ زودهنگام ِ زمستانی نمی شود اعتماد کرد آمده تا شکوفه ها را سرما بزند افشین یداللهی
-
کدوم خواستن؟ کدوم جنون؟ کدوم عشق؟(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:34
کدوم خواستن؟ کدوم جنون؟ کدوم عشق؟ شاید خیلی از این حرفا دروغه تا وقتی با هَمیم از عشق می گیم نباشیم، قولمون حتّی، دروغه از این عشقایی که زنجیر می شه هَوَسایی که دامنگیر می شه می ترسم، چون دلم بی اعتماده به احساسی که بی تأثیر می شه مثِ حرفی که نگاهی نمی گفته و می گفته اتفاقیه که گاهی نمی اُفته و می اُفته حس ِ یخ زدن تو...
-
دیگر آنقدر شبیه خودت نیستی(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:30
دیگر آنقدر شبیه خودت نیستی که از آینه هم کاری بر نمی آید حالا گمشده ای هستی که هیچکس دنبالت نمی گردد فقط می ماند "خودِ" مزاحم ات که بعد از مرگ هم دست از سَرَت برنخواهد داشت زندانیانِ ابد از اعدامی ها خطرناکتراند چون همیشه احتمالِ فرارشان هست افشین یداللهی
-
ما نمی دانستیم عموی خودمان زنجیرباف است(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:24
ما نمی دانستیم عموی خودمان زنجیرباف است وقتی بافت منتظر بودیم آن را پشتِ کوه بیاندازد یادمان نبود زنجیر را می بافند که با زندانی اش پشتِ کوه بیاندازند ما از پشتِ کوه سر در آوردیم و پدر نیامد او با زهری که در گوشش ریختند همان روزها مرده بود و تنها خاطره ای که از پدر داشتیم عمویمان بود و ما قرن ها هم مادر ِ خود بودیم هم...
-
و اینک زنی حریص تر از من، به عشق(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:21
و اینک زنی حریص تر از من، به عشق با تمام ِ آنچه یک زن برای ساختن و ویران کردن، نیاز دارد و عطشی گُر گرفته از سرمای سوزانِ کویری با قانونِ جنگل در آستانه ی صلحی تن به تن با من که نتیجه اش ویرانی ِ جهانی خواهد بود که عشق را به رسمیّت نمی شناسد و من مردی حریص تر از او، به عشق با دستانِ خالی و عطشی یخ بسته از نوشیدنِ...
-
من همیشه در صحنه بودم(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:17
من همیشه در صحنه بودم و داستان همیشه پشتِ صحنه در جریان بود افشین یداللهی
-
مبدأ تاریخ ِ من این سفر ِ توست(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:06
مبدأ تاریخ ِ من این سفر ِ توست فصل های تقویم ِ من از این به بعد با سفرهای تو تغییر می کند تقویم ِ من یک ماه دارد که تویی وقتی قرار است بیایی روزها معکوس می گذرد وقتی قرار است بروی روزها باز هم معکوس می گذرد تقویم ِ من معکوس ِ هجریِ قمریست تقویم ِ من زندگی ِ توست افشین یداللهی
-
نمی دونم چه چیزی فرق کرده(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 20:05
آتشفشان نمی دونم چه چیزی فرق کرده که داری کشف می شی تو نگاهت کدوم ِ ما، یه جور ِ دیگه س امشب که می لغزم تو چشم ِ بی گناهت؟ مُرورت می کنم از روز ِ اوّل همه حال و هواهات مثل ِ پیشه نمی دونم چه چیزی فرق کرده که دنیا داره کم کم گرم می شه همه چی، مثل ِ روزای گذشته س ولی هیچی مثِ گذشته ها نیست غریبی می کنم با لحظه هایی که...
-
آرزوی عشقی همیشگی نیزه ایست(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 19:57
آرزوی عشقی همیشگی نیزه ایست که بر گُرده ام نشسته و خدا تَوَهُم ِ عشق را مثلِ پرده ای سرخ مُدام، پیشِ چشمم می آورد... آنها که می بینند از تکرارِ فریب خوردنم هیجان زده می شوند و من در این میان نقشی ندارم جُز: گاو افشین یداللهی
-
هر بار به دردِ هم خوردیم(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:44
هر بار به دردِ هم خوردیم داد ِمان در آمد ما به دردِ هم نمی خوریم افشین یداللهی
-
جبرئیل ِ لبت را نازل کن(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:42
جبرئیل ِ لبت را نازل کن مَردُم از من انتظار ِ وحی دارند افشین یداللهی
-
بگذار همه چیز، آرام پیش برود(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:39
بگذار همه چیز، آرام پیش برود آنقدر که هیچوقت به پایان نرسیم بگذار همه چیز، آرام پیش برود تا همیشه قُلّه ای برای فتح، باقی بماند بگذار همه چیز، آرام پیش برود تا فرصتی برای بازگشتن، باقی نماند ما هر بار دنبالِ احساسمان دویده ایم این بار بگذار همه چیز آرام پیش برود افشین یداللهی
-
روزی که برای اوّلین بار تو را خواهم بوسید(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:36
روزی که برای اوّلین بار تو را خواهم بوسید یادت باشد کار ِ ناتمامی نداشته باشی یادت باشد حرفهای آخرت را به خودت و همه گفته باشی فکر ِ برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را از سَرَت بیرون کن تو در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری که شباهتی به خیابان های شهر ندارد با تردید بی تردید کم می آوری افشین یداللهی
-
در چند ثانیه، یک شهر کشته شد(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:34
در چند ثانیه، یک شهر کشته شد نوشید جام ِ خواب، بی زهر کشته شد گویی زمین غبار، از شانه اش تکاند چیزی نگفت و رفت، یک لحظه هم نماند اینجا زمین ِ ماست، با شرطِ حادثه جاریست زندگی، از فرطِ حادثه از بس نهیبِ دل، در ما اثر نکرد تکرار ِ اتّفاق، ما را خبر نکرد مانندِ هر بهار، پاییز بگذرد بودن، گذشتن است، "این نیز...
-
سنگک نصفِ قامتِ یک مرد بود(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:31
سنگک نصفِ قامتِ یک مرد بود نمی دانم این روزها مردهایمان بزرگ شده اند یا سنگک هایمان، کوچک افشین یداللهی
-
رساندنِ دود و غبار ِ غلیظ به حلق(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:30
رساندنِ دود و غبار ِ غلیظ به حلق دروغ بستن به خدا و پیغمبر... از کمی دورتر که به تهران نگاه کنی می بینی در این شهر هیچ کس نمی تواند روزه باشد افشین یداللهی
-
بگذار هیچکس نداند برای تو شعر می گویم(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:26
بگذار هیچکس نداند برای تو شعر می گویم حتی خودت بگذار هیچکس به یادم نیاورد برای تو شعر گفته ام حتی خودم این اگر برای شاعر خوب نباشد برای شعر که هست و امّا تو صاحبِ آن شعرهایی چه بدانی و چه نه و من ..... افشین یداللهی
-
از دلت بپرس مال کیست ؟ تو مال منی (افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:23
از دلت بپرس مال کیست ؟ تو مال منی خودم کشفت کرده ام تو با من می خندی با من گریه می کنی درد دلت را به من می گویی دیوانه دلت برایِ من تنگ می شود ضربان قلبت با من بالا می رود با سکوتم ، با صدایم با حضورم ، با غیبتم تو مال منی این بلاها را خودم سرت آورده ام به من می گویی دوستت دارم و دوست داری آن را از زبان من فقط من...
-
ویرانیِ من، فرصتِ آباد شدن بود(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 14:22
ویرانیِ من، فرصتِ آباد شدن بود مدیونِ همین عشقِ ستمکار ِ تو هستم تو دست از این وسوسه بردار، برو ! من درگیر ِ تو، ناچار ِ تو، بر دار ِ تو هستم افشین یداللهی
-
همین امروز که تو نیستی(افشین یداللهی)
جمعه 30 تیر 1396 00:00
همین امروز که تو نیستی پنجره سراغ ِ تو را از من می گیرد آینه تصویرم را به من نشان نمی دهد چهره ی تو، در خاطرش مانده خانه من را به رسمیّت نمی شناسد اینجا سالهای سال را بی هیچ حادثه ای سپری کرده بود من راهِ مقابله با کودتا را نمی دانم نمی خواهم بدانم فصلِ گیلاس است و من بالآخره پیروز شدم افشین یداللهی
-
شهر را دچار کرده ای شهوتِ مُسری!(افشین یداللهی)
پنجشنبه 29 تیر 1396 23:58
شهر را دچار کرده ای شهوتِ مُسری! پایبندیِ پنهانت به من خیابانها را سردرگم کرده حالا فقط یک خانه سر ِ جایِ خودش است برای من معصومیّت در طوافِ تو گناهِ مضاعف است من به شفاعت ِ اندامت محتاجم افشین یداللهی
-
گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم(افشین یداللهی)
پنجشنبه 29 تیر 1396 23:50
گفتنی هامو شنیدی من دیگه حرفی ندارم تو رو تا یه حس تازه با خودت تنها میزارم گاهی وقتا توی خلوت میشه عشقو زیر و رو کرد میشه بی ترس شنیدن با یه آینه گفتگو کرد پشت یه سوال مشکل گاهی یه جواب سادس خیلی وقتا این سواره که تو حسرت پیاده اس بین بودن و نبودن گرچه یک ثانیه راهه بین رفتن و نرفتن گاهی صد ساله سیاهه توی تردید نگاهت...
-
لبت امر به منکر است(افشین یداللهی)
پنجشنبه 29 تیر 1396 23:47
لبت امر به منکر است و چشمت نهی از معروف نَفَست وسوسه ایست که بر تنِ آدم نازل می شود تا او را به دوزخ ِ آغوشت هدایت کند تو برگِ برنده ی شیطانی که خدا پنهانی در دستِ او قرار داده تا شکستش از شیطان را نیز خود رقم زده باشد افشین یداللهی
-
در خیابان هایی که(افشین یداللهی)
پنجشنبه 29 تیر 1396 23:43
در خیابان هایی که نم ِ باران، سیل می شود و نمی توانند جمعش کنند به آن سادگی که سیل ِ جمعیّت را می خشکانند در فصل ِ خاطراتِ تلخ و آرزوهای شیرین دل های پُر و شکم های خالی ذهن های خالی و جیب های پُر دروغ های سربلند و حقیقت های سرافکنده، از نسل ِ بزرگسالان بی کار کودکانِ کار به دنیا می آیند خوابِ بیداری می بینیم و یک شب...
-
فکر می کنم ما دیشب مُرده باشیم(افشین یداللهی)
پنجشنبه 29 تیر 1396 23:22
فکر می کنم ما دیشب مُرده باشیم مگر آنجا بهشت نبود؟ مگر هرچه خواستیم نشد؟ حالا هم احساس می کنم فرشته ها تو را بُرده اند که بیارایند و پیش من باز گردانند من یا مُرده ام یا دیوانه شده ام افشین یداللهی