هر لحظه، یلدا می شد و خورشیدتر می شد دلمدریای قحطی بود و باز، سیراب می شد ساحلمَ
این سالها که زندگیم، یک لحظه پیش از مرگ بوددیدم تبر، تو حسرتِ این ریشهء بی برگ بود
افشین یداللهی
دسامبر 20, 2010