اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

سر بریدندآسمان را در زمین(افشین یداللهی)




سر بریدندآسمان را در زمین

چیست حس مردم این سرزمین؟

خواب دریا غرق خون تعبیر شد
دشنه ای با تشنه ای درگیر شد

این گذشت اما غزل،یک بیت نیست
حُسن مطلع را نمی باید گریست

جنس تاریخ و حکایت نیست عشق
کینه و زخم وشکایت نیست عشق

عشق یعنی جمع جبرواختیار
عشق یعنی مردنی با اقتدار

عشق،جمع کفرباایمانِ محض
عشق،یعنی خلقتِ انسانِ محض

خواب ماندیم وغزل مسکوت ماند
قلبهادرگوشهءتابوت ماند

جهل درافکارمومن عودکرد
کفردرایمان مزمن عود کرد

عشق بامدحی سبک تحریف شد
کی چنین مدحی به ماتکلیف شد؟

ماکجااین خانه رادرمی زنیم؟
مافقط بیهوده برسرمی زنیم

مابه سختی مال مردم می خوریم
ماکه آسان نان مردم می بُریم

نفس،تادروسع خودمسئول نیست
نذرماپیش خدامقبول نیست

سیرهاخوردندوفربه ترشدند
خوب بودندازقضابهترشدند

مابه فرع عاشقی پرداختیم
باطن حق رابه ظاهرباختیم

ماخداوخویش رانشناختیم
عشق راهم پیش پاانداختیم

کشته ایم اورا و زاری می کنیم
زندگی راسوگواری می کنیم

اونه بین ایل خودمظلوم ماند
بلکه درتاویل خودمظلوم ماند

مابرای خویش می گرییم وبس
منّتش برگردن فریادرس

این کجاواشک آمرزش کجا؟
حق مردم رانمی بخشدخدا

.شرم درچشم بیابان سیل شد
درعبورازخود زمان بی میل شد

ماه راازگوشهءشب بادبرد
بادخودرا هم شبی از یاد برد

 

افشین یداللهی