اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

وقتی که چشمت تنهای تنها( افشین یداللهی)


 

وقتی که چشمت تنهای تنها تو بستر اشک خوابش نمیبرد
من با تو بودم، امّا ندیدی

وقتی خیالت پروانه می شد، تا شعله می رفت اما نمی مرد
من با تو بودم، امّا ندیدی

شبی که در قفس باز بود و تو می تونستی بری و آبی بشی
دست کم تا لب تاریکی بیای، مثل یک حادثه آفتابی بشی

موندی و حتی رو اسم پرواز هم خط کشیدی
برای رفتن، من با تو بودم، من با تو بودم، امّا ندیدی

وقتی که چشمات غیر از نگاهت آیینه هم داشت
وقتی نگاهت تا بینهایت یه لحظه کم داشت

چشم انتظار اون لحظه بودم
آیینه دار اون لحظه بودم

امّا ندیدی
من با تو بودم، امّا ندیدی


 افشین یداللهی