من
پیامبرِ مردمی هستم
که بتپرست خواهند شد
تمامِ تو
یک روز
در ازدحام
بر قلبِ من
نازل شد
پس از آن
به غارِ تنهاییِ خود رفتم
و
با تبرِ بتِ بزرگ
بازگشتم
کسانی که
با رسالتِ من
به تو ایمان میآورند
دشمنم میشوند
از نیلِ سینه ات
عبور میکنم
و
آنسوی اعجاز
با دستِ نجاتیافتگان
پیشِ چشمِ پدرم
به صلیب کشیده خواهم شد
با پیراهنی
که تو
آن را
از روبرو
دریدهای...
افشین یداللهی
گیاه
از اوّل
گیاه شد
حیوان
از اوّل
حیوان شد
آدم
آخر هم
آدم نشد ...
افشین یداللهی
عده ای
زیر آوار آتش می مانند
عده ای
زیر آوار برف
عده ای
روی بی آبی خانه دارند
عده ای روی آب
اینجا
کشوریست که در آن
می شود به راحتی
هر چهار فصل را تجربه کرد
افشین یداللهی
آمد و گفت: روح بادم و رفت
عطر او ماند روی یادم و رفت
خود نفهمید در چه حالی بود
گریه می کرد و گفت شادم و رفت
تکه های دلی که عاریه بود
شعر کردم، به عشق دادم و رفت
قبله ام را که چشم او کردم
چشمکی زد به اعتقادم و رفت
باز حوا گذاشت سیبش را
روی بار گناه آدم و رفت
کم نیاورده بودم اما گفت :
از سر تو کمی زیادم و رفت
افشین یداللهی
خواننده و شاعر : افشین یداللهی
آهنگساز : سبحان سیفی
تدوین : رسول حسینی
و من
در چشم او
زیباترین مرد جهان را دیدم
و
این
معجزه ی نگاه او بود
نه زیبایی من
افشین یداللهی
فرصت کم بود و
سردرگمیهای تو زیاد
در این مدتِ کم
از دستِ هیچ علمی
برای تو
کاری برنمیآمد
فقط
بوسه میتوانست
در یک لحظه
تکلیفِ تو را معلوم کند
و...!
افشین یداللهی
سیاه
یعنی
تاریکی گیسوی تو
سیاه
یعنی
روشنی چشم تو
سیاه
یعنی
روزگار تاریک و روشن من
مثل
اشک تو
که گونه ات را
با سرمه ی چشمت
نقاشی می کند
مثل
حس ما به هم
وقت فاصله ی ما از هم
سیاه
یعنی
شعر سپید من
در جواب غزل خداحافظی تو
سیاه
یعنی
رو سفیدی من
بعد از عشق تو
سیاه
یعنی ...
افشین یداللهی
رازی که میانِ ماست
شعرهاییست
که هیچگاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان
کودکیست
که نطفهاش بسته نشد
اما
به دنیا آمد
حرفهاییست
که همه از ما میدانند
جز من و تو
رازی که میانِ ماست
قلبیست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید ...
افشین یداللهی
وقتی گاهی من و دل تنها می شیم
حرفای نگفتنی رو می شه دید
می شه تو سکوت بین ما دو تا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید
افشین یداللهی
قلبم از اعتنای کمت سکته می کند
حتی غزل به یادِ غَمَت سکته می کند
یکباره، بارِ هر دو جهان را به من نده
ابلیس از این همه کَرَمت سکته میکند
افشین یداللهی
خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه
حذف شد ...
افشین یداللهی
ما، نسل ِ بوسه های ممنوع بودیم
عشق را میانِ لبهای هم، پنهان کردیم
تا نمیرد
بعد از ما،
شما، نسل ِ آزادیِ بوسه در خیابان خواهید بود
عشق را با لبهایتان فریاد بزنید
تا زندگی کند
افشین یداللهی
من به دنیا آمده ام تا عاشق شوم
و لحظه های عشق را
از آغاز تا پایان
برای معشوقم
و بعد از او برای شما
به شعر بگویم
به دنیا آمده ام
تا هر یک از عشقهای بی سرانجامم
تکه ای از قلبم را جدا کند
و در شعر
به معشوقم
و بعد از او به شما هدیه کند
آمده ام که
تا آخرین تکه ی قلبم
شعر بگویم
من
کلافگی ِ تنهایی را
با آرامشی بیهوده
در کنار ِ زنی که شعر نمی شود
عوض نمی کنم
من
به عقوبتِ آزادیِ ابد در عشقهای بی سرانجام
محکومم
به جُرم ِ شعرباره گی اعتراف می کنم
و تقاضای تجدیدِ نظر ندارم
افشین یداللهی
برای من که مطرودم، حنای عشق، بی رنگ است
که حتی وسعتِ دوزخ، برای جُرم ِ من تَنگ است
افشین یداللهی