اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی
اشعار افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

شعر و ادب پارسی

لبخند بی‌ فایده است(افشین یداللهی)

لبخند
بی‌ فایده است
کسی که دلت را می‌ خواند
به چهره‌ ات نگاه نمی‌ کند

و تو
در برابر او
راهی برای پنهان‌ کاری نداری

نترس
با رازهایت کاری ندارد
کمی مرتبشان می‌ کند

آنهایی را که خودت هم ندیده‌ ای
نشانت می‌ دهد
می‌ بوسدت

و منتظرِ دستهایت می‌ ماند
و تو
در برابرِ امنیتِ او
بی‌ دفاع‌ ترین زنِ جهانی


افشین یداللهی

 

 

دوستش داشته باشی و او(افشین یداللهی)

 

دوستش داشته باشی
و او

در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن

می‌خواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسان‌تری بروم

و تو
عاشقش نکنی
او برود

مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی می‌دیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه می‌کنم ؟

و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود ؟


افشین یداللهی

لب تو بوسه‌ ی مرا می‌ شناسد(‫افشین یداللهی‬)

 

لب تو
بوسه‌ ی مرا می‌ شناسد

مثل لب حوا
که بوسه‌ ی آدم را

با این تفاوت که
برای حوا
آدم دیگری نبود

و برای تو
آدم‌ های دیگر بسیارند

اما
هیچ آدمی
برای تو
من نمی‌‌ شود

پس
هم تو حواتری و
هم من، آدم‌ تر
و این یعنی
ما به بهشت بازمی‌ گردیم


‫افشین یداللهی‬

 

مردن فقط با مرگ، اتفاق نمی افتد(افشین یداللهی)

 

مردن
فقط با مرگ، اتفاق نمی افتد

مردن
گاهی همین زندگیست

که نه تمام میشود
نه شروع ...


افشین یداللهی

 

خیال نکن، اگر براى کسى تمام شدى،( افشین یداالهی)


 

خیال نکن،
اگر براى کسى تمام شدى،
امیدى هست!

خورشید،
از آنجا که غروب مى کند؛
طلوع نمى کند ...


افشین یداالهی


چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست(افشین یداللهی)




چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حال محالیست که هست


افشین یداللهی

 


من پیامبرِ مردمی هستم که بت‌پرست (افشین یداللهی)

من
پیامبرِ مردمی هستم
که بت‌پرست خواهند شد

تمامِ تو
یک روز
در ازدحام
بر قلبِ من
نازل شد

پس از آن
به غارِ تنهاییِ خود رفتم
و
با تبرِ بتِ بزرگ
بازگشتم

کسانی که
با رسالتِ من
به تو ایمان می‌آورند

دشمنم می‌شوند
از نیلِ سینه ات
عبور می‌کنم

و
آنسوی اعجاز
با دستِ نجات‌یافتگان
پیشِ چشمِ پدرم
به صلیب کشیده خواهم شد

با پیراهنی
که تو
آن را
از روبرو
دریده‌ای...


افشین یداللهی

 

گیاه از اوّل گیاه شد(افشین یداللهی)

 

گیاه
از اوّل
گیاه شد

حیوان
از اوّل
حیوان شد

آدم
آخر هم
آدم نشد ...

 

افشین یداللهی

عده ای زیر آوار آتش می مانند(افشین یداللهی)

عده ای
زیر آوار آتش می مانند

عده ای
زیر آوار برف

عده ای
روی بی آبی خانه دارند

عده ای روی آب
اینجا
کشوریست که در آن

می شود به راحتی
هر چهار فصل را تجربه کرد


افشین یداللهی

آمد و گفت: روح بادم و رفت(افشین یداللهی)

 

آمد و گفت: روح بادم و رفت
عطر او ماند روی یادم و رفت

خود نفهمید در چه حالی بود
گریه می کرد و گفت شادم و رفت

تکه های دلی که عاریه بود
شعر کردم، به عشق دادم و رفت

قبله ام را که چشم او کردم
چشمکی زد به اعتقادم و رفت

باز حوا گذاشت سیبش را
روی بار گناه آدم و رفت

کم نیاورده بودم اما گفت :
از سر تو کمی زیادم و رفت


افشین یداللهی


خواننده و شاعر : افشین یداللهی
آهنگساز : سبحان سیفی
تدوین : رسول حسینی

و من در چشم او(افشین یداللهی)

و من
در چشم او
زیباترین مرد جهان را دیدم

و
این
معجزه ی نگاه او بود
نه زیبایی من


افشین یداللهی

 

همیشه بهار یعنی(افشین یداللهی)

 


همیشه بهار
یعنی

همیشه سبز

یعنی
چشم تو ...



افشین یداللهی

فرصت کم بود و سردرگمی‌های تو زیاد(افشین یداللهی)

 

فرصت کم بود و
سردرگمی‌های تو زیاد
در این مدتِ کم
از دستِ هیچ علمی

برای تو
کاری برنمی‌آمد
فقط

بوسه می‌توانست
در یک لحظه
تکلیفِ تو را معلوم کند
و...!


افشین یداللهی

سیاه یعنی تاریکی گیسوی تو(افشین یداللهی)

 

سیاه
یعنی
تاریکی گیسوی تو

سیاه
یعنی
روشنی چشم تو

سیاه
یعنی
روزگار تاریک و روشن من

مثل

اشک تو
که گونه ات را
با سرمه ی چشمت
نقاشی می کند

مثل
حس ما به هم
وقت فاصله ی ما از هم

سیاه

یعنی

شعر سپید من

در جواب غزل خداحافظی تو

سیاه

یعنی
رو سفیدی من
بعد از عشق تو

سیاه
یعنی ...


افشین یداللهی

رازی که میانِ ماست شعرهایی‌ست(افشین یداللهی)

 

رازی که میانِ ماست
شعرهایی‌ست
که هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرد

اما

سرودیمشان
کودکی‌ست
که نطفه‌اش بسته نشد

اما
به دنیا آمد
حرف‌هایی‌ست
که همه از ما می‌دانند
جز من و تو
رازی که میانِ ماست
قلبی‌ست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید ...



افشین یداللهی