زمونه
چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جا عاشق کشونه
هزاران سال که میجنگه آدم
نمی دونه گرفتار جنونه
زمونه آی زمونه آی زمونه
یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب
یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
نفسهای بهار و گاز خردل
رو خاک آسمون رگبار تاول
همیشه عاشق از جونش گذشته
که عشق آسان نبوداز روز اول
هنوزم کار دنیا غیل و غاله
هنوزم صلح آدمها محاله
هنوز آدم نمیشناسه خدا رو
هنوزم قلب عاشق پایماله
زمونه آی زمونه آی زمونه
یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب
یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
دکتر افشین یداللهی
خواننده احسان خواجه امیری
ادامه مطلب ...
تیتراژ در مسیر زاینده رود
غروبم مرگ ِ رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی
تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی
شدم خورشید غرق ِ خون میون مغرب دریا
من ُ با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
تو خوب سوختن ُ میشناسی سکوت ُ از اونم بهتر
من آتیشم یه کاری کن نمومنم زیر خاکستر
میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم
دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
افشین یداللهی
ادامه مطلب ...
سوزاندیم که دلم خام تر شود
وحشی شدی، غزلم رام تر شود
آهو برای چه باید زمان صید
کاری کند که خوش اندام تر شود ؟
جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکام تر شود ؟
آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بد نام تر شود
چیزی نگفتی و گفتی نگویم و
رفتی که قصه پر ابهام تر شود
آن قدر گریه نکردی میان بغض
تا چشم اشک،سرانجام،تر شود
امشب کنار غزل های من بخواب
شاید جهان تو آرام تر شود ..
افشین یداللهی
خدا ما رو برای هم نمی خواست
**
خدا ما رو برای هم نمیخواست
فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست
خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم
میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما
تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم
داره رو دست ما میمیره این عشق
دکتر افشین یداللهی
خواننده احسان خواجه امیری
لطفا اینجا ببینید
بن بست
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شست می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود
دکتر افشین یداللهی
خلاصم کن
غروبم مرگه رو دوشم، طلوعم کن تو میتونی
تمومم سایه می پوشم، شروعم کن تو میتونی
شدم خورشید غرق خون، میون مغرب دریا
منو با چشمای بازت، ببر تا مشرق رویا
دلم با هر تپش با هر، شکستن داره میفهمه
که هر اندازه خوبه عشق، همون اندازه بی رحمه
چه راههایی که رفتم تا، بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی، که گاهی هست و گاهی نیست
تو خوب سوختنو میشناسی، سکوتو از اونم بهتر
من آتیشم یه کاری کن، نمونم زیر خاکستر
میخوام مثل همون روزا، که بارون بود و ابریشم
دوباره تو حریر تو، مثه چشمات ابری شم
دکتر افشین یداللهی
خواننده احسان خواجه امیری
تو از کدام گم شدن حوالی من آمدی
همین که لب به لب شدی به خالی من آمدی
غبار عشق برلبت رسیده ای به انزوا
دمی سکوت کن غزل کمی بخواب بی صدا
توخسته ای نگاه کن چقدر زخم خورده ای
و اتفاق بود اگر هنوز هم نمرده ای
نشسته ام کنار تو نترس خوب میشوی
دوباره ماه قصه ها پس از غروب میشوی
به خود که آمدی بگو بگو تمام درد را
بخوان که میشناسم این صدای دوره گرد را
من از مسیر دیگری به حس تو رسیده ام
هزار و یک شب تو را هزار بار دیده ام
کسی تو را ندیده در سوال چشمهای تو
نگو که اشک میشود وبال اشکهای تو
نترس عمر سادگی به انتها نمیرسد
همیشه راه گم شدن به ناکجا نمیرسد
دکتر افشین یداللهی
بنبست و جاده یکی میشود اگر
رفتن بدونِ تو هم میشود سفر
از ریشهای که دواندم فراری ام
ای لمسِ دستِ تو بر پیکرم، تبر
از عاشقانِ قسم خوردهام نپرس
از من به جز تو ندارد کسی خبر
مُردن کنارِ تو آمرزشِ من است
ای جمعِ مبهمِ آرامش و خطر
بیتو چه نام و نشانی؟ چه حرمتی؟
بفروش نامِ مرا و مرا بخَر
یک تارِ مویِ پریشان بیاور و
دنیایِ تیره و تارِ مرا بِبر
بیتو نمیرسم و با تو میرسم
بنبست و جاده یکی میشود مگر؟
افشین یداللهی
یک فرصتِ طولانی از چشمِ تو میخواهم
آن روز تو خواهی گفت: میفهمم و همراهم
آن روز تو میگویی: عاشق شدهای، امّا
از وسوسه میترسی، از بوسهی ناگاهم
من دستِ تو را آن روز در دست نمی گیرم
جز با همهی شرمم، شعرم، نفَسم، آهم
شب حادثهای قطعیست در بسترِ این دنیا
من چاره ندارم جز، همبستریِ ماهم
با تو همهی دنیا یک فرصتِ کوتاه است
بگذار غزل باشد این فرصتِ کوتاهم
افشین یداللهی
خط قرمزهای ما انگار لیمویی شده
شهر درگیر حراج و ماجراجویی شده
عشق هم یک عادت ناگاه و کوتاه و خشن
ترک ها فوق سریع و گاه یابویی شده!
اولین سنگ بناء اجتماع ما -زرشک
بستری از ارتباطات ِزناشویی شده
حرف ها و ژست هامان ادعا در ادعا
دوره ما دوره ی بحران کم رویی شده
عقل مشغول اراجیف خودش ماندست و دل
در حقیقت با مجاز عشق یاهویی شده
دختر همسایه ما حافظ ِ قرآن نشد
سرشناس اما چرا، در شهر بانویی شده
یک برادر داشت او هم در شب قدری عجیب
روی تخت خواب یک استاد چاقویی شده
افشین یداللهی
تو با قلبِ ویرانهی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانهی من چه کردی
در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانهی من چه کردی
ننوشیده از جامِ چشمِ تو مستم
خُمار است میخانهی من، چه کردی؟
مگر لایقِ تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرتِ شانهی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده! با خانهی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده! با خانهی من چه کردی؟
افشین یداللهی
حس غریبی
بیدارم و می بینمت رویا به رویا
از پیش چشمم میروی د نیا به د نیا
با تو میان آب و آ تش آشتی بود
در آ تش است از رفتنت دریا به دریا
یکبار د یگر عشق را با خون نوشتند
تعبیر لبخند تو را گلگون نوشتند
یکبار د یگر عشق را با خون نوشتند
تعبیر لبخند تو را گلگون نوشتند
تا د ست عشق از پیکر عاشق جدا شد
با د ست لیلا قصه مجنون نوشتند
این کوچه ها بی تو همیشه بیقرارن
حس غریبی بین پا ییز و بهارن
رفتی ولی فکری به حال کوچه ها کن
بوی تو دارند و تو را اما ندارن
بیدارم و می بینمت رویا به رویا
از پیش چشمم میروی د نیا به د نیا
با تو میان آب و آ تش آشتی بود
در آ تش است از رفتنت دریا به دریا
بیدارم و می بینمت رویا به رویا
از پیش چشمم می روی دنیا به دنیا
دکتر افشین یداللهی
احسان خواجه امیری
آزاد آزادم ... ببین
آزاد آزادم ببین چون عشق درگیر من است
دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است
شاید نمی دانی ولی از خود خلاصم کرده ای
آیینه ی خالی فقط امروز تصویر من است
از عشق تو برباد رفت آن آبروی مختصر
من روح بارانم ببین ، چون عشق تقدیر من است ...
افشین یداللهی
احسان خواجه امیری
مردّدم میان غربت شیطان و قرب جبرائیل
مردّدم میان دست خدا و گلوی اسماعیل
مردّدم میان بوسه و خنجر،میان آتش و گل
رسیده ام به شک قتل و نوازش،به رکعت هابیل
زمین،زمان،کجا،به دور چه می گردد از حدوث و قدم؟
چرا جهان همیشه می رسد از نو به لحظه ی قابیل؟
افشین یداللهی
امّا یکی ماند
وقتی خدا تکثیر شد امّا یکی ماند
ابلیس او تکفیر شد امّا یکی ماند
وقتی که خود را پیش روی خود نمی دید
در خلقتش تصویر شد امّا یکی ماند
تصمیم او تکرار خود روی زمین بود
آئینه ی تقدیر شد امّا یکی ماند
گویی به نوعی از بهشت خویش می رفت
در رجعتش تأخیر شد امّا یکی ماند
تنها خدا در ناخودآگاه خدا بود
ناگاه اگر تفسیر شد امّا یکی ماند
خوابیده بود و خواب خود را خواب می دید
بیدار شد،تعبیر شد،امّا یکی ماند
افشین یداللهی